شعر هایی برای مادحین هیئت

بسم الله

نفس بنده جا نمی‌آید

تا زمان دعا نمی‌آید

 

شبِ خلوت، کریم دلگیر است

غصه دارد گدا نمی‌آید

 

انقدر من نیامدم پیشت

چهره ام آشنا نمی‌آید

 

باید این بار معرفت بدهی

من به کارم غذا نمی‌آید

 

چکمه بر دوش آمدم بپذیر

به من اصلا عبا نمی‌آید

 

همه گفتند از تو دل کندیم

دل بریدن به ما نمی‌آید

 

خودِ تو می‌روی به دیدارش

آنکه سمت شما نمی‌آید

 

ای خدا بی کسی چه بد دردیست

صاحب ما چرا نمی‌آید؟؟

 

به علی میدهم تورا سوگند

او نباشد بها نمی‌آید

 

چندماه است سوخته دل ما

زائر از کربلا نمی‌آید

 

دل ندارم که روضه باز شود

به لبم حرف ها نمی‌آید

 

همه از مقتل آمدند کنار

چه کنم شمر را؟! نمی‌آید..

 

سید پوریا هاشمی 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۹ ، ۱۵:۲۱
عباس رفیعها

بسم الله 

محضر اهل کرم حال پریشان میبرم

بهتر از گریه ندارم چشم گریان میبرم

 

لطف اینها بیشتر از دیدنی نادیدنی است

من ازین دَر، چیزهایی بهتر از نان میبرم

 

من زلیخای بدی بودم برای یوسفم

با گناهم صاحبم را سوی زندان میبرم

 

نوح دستش را سویم آورد اما پس زدم

با چه امیدی خودم را سمت طوفان میبرم؟!

 

اینهمه گفتم «رقیه» ، اینهمه گفتم ز «خار»

نَفْس را پس کی روی «خار مغیلان» میبرم؟!

 

چرتکه پیش کریم انداختن دیوانگی ست

چون به یک العفو صدها برگ غفران میبرم

 

گفت هرکس که بیاید زود جایش میدهم

روی خوش دیدم اگر با خویش مهمان میبرم

 

ماه قرآن باطناً ماهِ علی مرتضی ست

خیرِ مولا بوده هر فیضی ز قرآن میبرم

 

در قیامت حکم دوزخ هم دهی آسوده ام

خویش را سمت جنان با یک «حسین جان» میبرم

 

چه حرم بسته شود چه باز، آقایم که هست!

مثل سابق حاجتم را به خراسان میبرم

 

اینچنین دنیا نمی ماند حرم وا میشود...

آب سقاخانه اش را بهر درمان میبرم

 

ای امان از بی کسی، در حجره تنها جان سپرد

نام او را با هزاران آه سوزان میبرم

 

سید پوریا هاشمی

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۹ ، ۱۵:۱۷