بسم الله
نفس بنده جا نمیآید
تا زمان دعا نمیآید
شبِ خلوت، کریم دلگیر است
غصه دارد گدا نمیآید
انقدر من نیامدم پیشت
چهره ام آشنا نمیآید
باید این بار معرفت بدهی
من به کارم غذا نمیآید
چکمه بر دوش آمدم بپذیر
به من اصلا عبا نمیآید
همه گفتند از تو دل کندیم
دل بریدن به ما نمیآید
خودِ تو میروی به دیدارش
آنکه سمت شما نمیآید
ای خدا بی کسی چه بد دردیست
صاحب ما چرا نمیآید؟؟
به علی میدهم تورا سوگند
او نباشد بها نمیآید
چندماه است سوخته دل ما
زائر از کربلا نمیآید
دل ندارم که روضه باز شود
به لبم حرف ها نمیآید
همه از مقتل آمدند کنار
چه کنم شمر را؟! نمیآید..
سید پوریا هاشمی